خانوم کوچولو و آقایی گلش یکشنبه 86/12/26 ساعت 9:44 عصر
هوالحق
رستنی ها کم نیست ,من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم
مثل هزیان دم مرگ از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم
دیدنی ها کم نیست من وتو کم دیدیم
بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم
با سعه صدر ببخشید,عشق مغرور نیست
Graciously
forgive , love is not proud
عبادت
کردن به زیادی روزه و نماز نیست ,بلکه در کار خدا اندیشیدن است
(امام حسن
عسکری)
شهاد ت
امام حسن عسکری به همه دوستانم تسلیت عرض می کنم
سال نو به همه دوست جونی های گلمون مبارک
Happy new year to you
پا وب اول
:سلام
سلام اول به خانوم گلم وهمچنین تبریک به مناسبت
روزهایی که پشت سر گزاشتیم و بهار که امیدوارم هر روزش برای گل گلدونم بهتر از روز
قبل باشه .وهمچنین یه تشکر جانانه بخاطر آپ کردن وبلاگ در روز بیستم و قافلگیر
کردن من.
وسلام
به همه دوستای خوبمون
بهار نزدیک و فصل خونه تکونیه چه خوبه که ماهم خونه
دلمون و یه مقداری تمیز کنیم
چه خوبه ماهم تو این روز ها که روز درختکاری ما هم
یه درختی بکاریم برای آخرتمون و چه خوبه که آدم بتونه تو این روزا هوای عشقشو
بهاری کنه
وانشا الله تو سال جدید هوای
عشقتون همیشه بهاری باشه
پا وب دوم
:خبرای جدید اینکه تو این هفته سالومه جون خونه تکونی داشت و دکر اتاقشو تغییر داد
.ما هم ا مروز خونه تکونی داشتیم و من هم مثل سالومه جون کلی کار کردام .راستی
دیشب کلی مریض شدم . فکر کنم تب و لرز کرده بودم تا صبح یا خیلی گرمم بود یا خیلی
سرد جونم براتون بگه که کلی پدرم در اومد .
پا وب سوم
:خبرای خوب برای من :آخر این هفته یا هفته اینده سالومه جون میاد پیشم
.ههههههههههرررررررررررررررااااااااااااااااا (این خودش به اندازه 10 تا خبر
خوبه)
پا وب
چهارم :آخه میدونین من کلا بر دار نیستم تو انتخابات این هفته نماینده های زیادی
داشتن رای می خریدن .یکی از دوستای من هم پول یه نماینده دستش بود و داشت رای می
خرید و ما هر کس که می خواست رای بفروشه می فرستادیم بیش اونو اون 10 تا 20تومان
ازشون میخرید .آخر شب هم به ما گفت بیاین رای تون و بفروشین به من و ما چون رای
ندادیم و اون پولش تموم شد گفت 5000 تومان و ما 5000 تومان کرفتیم و به اون
کسی که دلمون می خواست رای دادیم تا غصشون بشه . راستی سالومه جون من هم 5000
از مامانش گرفت بعد رفت رای داد.
بهار و
تابستان –پاییز و زمستان آمدند و رفتند و در این سال که گذشت ما کم و بیش خاطرات
خودرا بر این لوح به یادگار مینهیم .و تو نیز برایمان عزیزی و همچنین شما فرزندان
آینده ما
یه بار دیگه سال نو رو به همه دوستان عزیزم
تبریک عرض می کنم و آرزو می کنم هر جا که هستید شاد و پیروز و سر زنده باشید
خانوم کوچولو و آقایی گلش دوشنبه 86/12/20 ساعت 1:30 صبح
به نام خالق با هم بودنمان
درحالی که روزها به آرامی می گذرند ، بگذار با لطافت و ملایمت در کنار هم باشیم و تا روزگار پیری با صلح قدم بزنیم
روزگاری نه چندان دور در یکی از همین روزهای خدا ، فاصله هزار شالیزاری بین من و تو، شد یک شالیزار.من قدم گذاشتم در هوای یخ زده زمستانی و ایستادم روبروی لبخند همیشه مهربانت... و من و تو ، در یک صبح ساده ی مبارک ، بی دغدغه ترافیک و ...
عاشق هم شدیم ... زیبای زیبا ...!!!
اولین سالگرد عشق قشنگمون مبارک ماه من
اگر به تو تکیه نکنم به که کنم ؟ ذهن خسته من طراوت خود را با اندیشیدن به تو بازمیابد ، همچون مسافری خسته و غبار آلود که خود را در آغوش سبزه زاری رها میکند .
20اسفند روز تولد خواهرگلم،اولین سالگر عشقمون و تولد یک سالگی وبلاگمون مبارک گل همیشه شاد من
I will follow thee to the last gasp with truth and loyalty.
I love you
من تا آخرین نفس با وفاداری و صداقت به دنبالت خواهم آمد .
دوستت دارم
پا وب اول : شلام شلام شلام عشق من ، گل من ...دقیقا یک سال پیش همین موقع توی خونه ما در اولین دقایق بامدادی من و تو عاشقانه ترین و صادقانه ترین عهد رو بین خودمون بستیم و هم قسم شدیم برای همیدگه عاشقانه بمونیم . الان بعد از یک سال با هم بودن به خودم میبالم به خاطر انتخابم ... به خاطر اینکه تو رو به عنوان دوست ، همراه ، هم نفس ، عشق ، همسر و .... انتخاب کردم . تو تمام هستیه منی دوستت دارم سعید عزیزم دوستت دارم
پا وب دوم : شلام دوس جون جونیای گلمون ببخشید که توی این مدت نه خبری از کسی میگرفتیم نه خبری میدادیم از خودمون ... اتفاقات مهم این دوران این بود که عزیز دلم کلاساش شروع شد دوم اینکه اتاقمو عوض کردم و رفتم اتاق 9 خوابگاه دلشاد ، سوم اینکه 15 اسفند من مسموم شدم و کارم به بیمارستان کشید و عزیز دلمم تند از آستانه اومد زنجان بیمارستان ولیعصر و با دیدنش کلی حالم خوف شد ... شانس آوردم اگه بچه ها نمی آوردنم بیمارستان میمردم تازه دوتا سروم زدم و سون هم وارد دل و رودم کردن و زغال هم بخوردم دادن تا گلاب به روتون شستشوی معده بشم اما خوبیش این بود که سعید جون تونست شب پیشم بیمارستان بمونه و کلی حال داد ... خبر بعدی اینکه نسترن نصفه نیمه ( نویسنده وبلاگ پرنده آزاد ) رو توی ایستگاه مترو صادقیه دیدیم وااااااااای اینقدر هیجان انگیر بود که نگووووووو رفتیم تو خیابونا دور زدیم سرزمین عجایب هم رفتیم که بسته بود تازه جاتون خالی رفتیم ذرت هم خوردیم ( که کلی یاد زهرا جونو کردیم ) اما امان از موقع حساب کردن هی من به نصفه نیمه میگفتم تو حساب کن هی اون میگفت نقطه تو باید حساب کنی !!!! نزدیک بود وسط خیابون گیس و گیس کشی راه بندازیم که با پادرمیونی سعید همه چی به خیر و خوشی حل شد و بعدش ما رفتیم خونه خاله فرشته جون و خاله هم مارو تنها گذاشتو و ما هم یه اوچولو شیطونی کردیم و نسترن هم رفت خونه و واسه داداشیش مرغ درست کرد .
پا وب سوم : میخوام چند مورد از اولین اتفاقاتی که توی این یک سال بین من و سعید بوده رو به عرض برسونم .. اوهوم اوهوم اولین های سال 86 :
اولین بوسه: 20اسفند 85
سعید تنهایی اومد خونمون که غذا درست کردم و سوزوندمش:پنجشنبه16 اردیبهشت
رفتم برای ازدواج آزمایش خون دادم :شنبه 8 اردیبهشت
اولین باری که با هم سرما خوردیم باعث و بانیش هم سعید بود : یکشنبه 9 اردیبهشت
سر اسم ماهک توی نت به توافق رسیدیم:سه شنبه 11اردیبهشت
اولین جمله شمالی که سعید بهم یاد و درست تلفظ کردم (تی اشک توکه سر هنه): پنجشنبه 13 اردیبهشت
سعید توی سررسیدمون خاطره نوشت : چهارشنبه 19اردیبهشت
اولین باری که من و مامان شوهرجدی حرف زدیم :پنجشنبه 20 اردیبهشت
سعید امتحان آیین نامه و تو شهریشو قبول شد :شنبه 22 اردیبهشت
سعید گواهی نامه رانندگیشو گرفت : پنجشنبه 10 خرداد
کنکور سعید جون : پنجشنبه 7 تیر
کنکور من : شنبه 9 تیر
اولین باری که سعیدجون رو با ریش دیدم اونم از طریق وب :یکشنبه 10 تیر
اولین تبریک سعید جون به مناسبت روز زن : پنجشنبه 14تیر
اولین تبریک من به گلم به مناسبت روز مرد:شنبه6 مرداد
رتبه های کنکور اومد: سه شنبه 9 مرداد
اولین مجلس عقدی که با هم بودیم و با هم رقصیدیم ( عقد علیرضا ): جمعه 19مرداد
گردش با خانواده همسر ( سفید آب ) : شنبه20 مرداد
دریا و آب تنی و شنا همراه با ساناز و ثمره و مریم:چهارشنبه 24مرداد
اولین سفر طولانی ما ( از آستانه به دامغان همراه خانواده من )و اولین شبی که کنار هم بودیم:یکشنبه 28مرداد
شهربازی توی دامغان همراه با بروبچ و اولین ملاقات من با آقای ایکس:دوشنبه29 مرداد
تجربه الهی و اولین باری که لباس آقایی رو شستم: چهارشنبه 31 مرداد
آیین نامه قبول شدم:دوشنبه12 شهریور
جواب انتخاب رشته هامون اومد:جمعه 16 شهریور
امتحان تو شهری قبول شدم:سه شنبه 20 شهریور
اولین روز ماه رمضون مشترک: پنجشنبه 22 شهریور
روز ورودم به زنجان : سه شنبه 27 شهریور
اولین کلاس درسی من: یکشنبه 1 مهر
اولین روز کارم به عنوان بازاریاب پاپکو: سه شنبه 10 مهر
سفر تنهاییم از زنجان به دامغان: چهارشنبه 11 مهر
اولین روز کاری سعید جون به عنوان بازاریاب: یکشنبه 15 مهر
روز جهانی کودک روز ماهان و ماهک : دوشنبه 16 مهر
سعید گوشی خرید کا810: چهارشنبه 18 مهر
اولین سفر دونفره از تهران به دامغان:جمعه 20 مهر
عاشقانه سعید جون: شنبه 21 مهر
تولد سعید جون : چهارشنبه25 مهر
سعید وبلاگ رو دید :پنجشنبه 26 مهر
من و سعید جون و خونه کوچیکمون و عاشقانه من : یکشنبه 13 آبان
با ماشین دایی سعید اومد دنبالم و اولین شاخه گل رز رو بهم داد و اولین بار رفتم دانشگاه نفسکمو دیدم :سه شنبه 13 آذر
قدم زدن دونفری توی شب ( آستانه ):جمعه 16 آذر
اولین دیدار باجناق ها ( سعید و امیر ): جمعه 7 دی
تولد من :دوشنبه 24 دی
سعید جون اومد زنجان و دانشگاه منرو دید : پنجشنبه 27 دی
فوت دایی عزت خدابیامرز: شنبه 6 بهمن
اولین کلاس درس سعید جون:یکشنبه28 بهمن
بیمارستان رفتن من : چهارشنبه15 اسفند
ملاقات ما با اولین دوست وبلاگیمون نسترن : پنجشنبه 16 اسفند
تولد خواهرم ، سالگرد عشقمون و یک سالگی وبلاگ :دوشنبه 20 اسفند
ثمره جون ، ماهی کوچولوی مهربون ما تولدت مبارک
وبلاگ پر از خاطرات ما تولد یک سالگیت مبارک امیدواریم نگهدارنده تمام لحظات شاد ما و دوستانمان باشی